آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

نوه گلم آروین

زردی شما ونور مهتانی

البته شما هم مثل اکثر پسرها زرد شدی ولی چون کوچولو بودی  بابا علی ترجیح داد اون دستگاه مهتابی رو بیاره خونه وشما دو شب زیر مهتابی خوابیدی ومرتب چک میشدی تا اینکه خوب شدی .بعد از اون هم لازم بود چند تا آزمایش دیگه انجام بدی چون خانم دکتر شاهیان که دوست بابا بود معتقد بود اینکار لازمه    آبتین که نگران شما بود.این پسر خاله مهربون   ومن وآبتین نگران بودیم   ...
18 اسفند 1392

گل مژه

توی فسا مامان بابا متوجه شدن که شما گل مژه زدی بردن دکتر وبرات چند تا پماد نوشته بود    این هم شیطونی های شما   شما در حال موز خوردن وتلویزیون تماشا کردن     در حال بازی کردن       ...
18 اسفند 1392

سرما خوردگی

دیشب تولد پدر جون بود. وقتی شما اومدی تب داشتی .بابا میگفت صبح تا حالا غذا نخوردی فقط شیر. وقتی آبتین اومد یه کم باهاش بازی کردی .داروت رو به زور بهت دادیم شما دوتا پسر خاله خیلی بد دارو هستین.بعدش رفتین خونه.. مامان گفت چون بابایی فردا هم هست دیگه شما رو نمیاره پیش من .فردا که احوالت رو پرسیدم مامان گفت که دیشب تبت شدید بوده .به همین خاطر مامان امروز نرفته بود بیمارستان وپیش شما مونده بود .از خدا می خوام که زود خوب بشی انشاالا.......   ...
18 اسفند 1392

بازم سرما خوردگی

مدتی هست که هوا خیلی سرد شده وشما هم چند روزه که تب داری .مامان برات دارو گرفت ولی هنوز خوب نشدی .امروز باز هم تب داشتی .مامان رفت بیمارستان ولی زود برگشت از دکتر شاهیان وقت گرفته بود .حالا عصر باید بری دکتر .امروز جات زو گذاشتم جلو تلویزیون که برنامه کودک ببینی...   واینجا دارم برات سیب رنده میکنم .که داری کمک میکنی   اینهم که دست وپاهات رو روی هم گذاشتی ومشغول دیدن بیبی انشتینی ...
18 اسفند 1392

اتفاقات کودکان

از نیمه شب پنج شنبه شما اسهال استفراغت شروع شدویک شب در اتفاقات کودکان نمازی بستری بودی که روز وشب سختی رو من ومامان و خودت گذروندیم وطفلی بابا هم که فسا بود ونگران شما ....         دایی وحید از همکاران خیلی خوب مامان که آمده بودن دیدن شما   ...
18 اسفند 1392
1