آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نوه گلم آروین

بازی های شما

مامان برات رنگ بازی خریده تا دست هاتو رنگی کنی. آخه این شعر کتابت رو دوست داری. عاشق رنگ آمیزی ام             همیشه آبرنگ می خرم دستمو رنگی می کنم           می چسبونم به دفترم این جای دستای کیه           دست تو یا دست منه با دست رنگی کی می خواد      دست به لباسش بزنه   ...
18 اسفند 1392

ادامه خاطرات

انگار دوباره عقب افتادم.راستش چند مرتبه نوشتم . مشکلی پیش اومد وپاک شد دیگه موند.          کلمه ای که شما تکرار میکنی ودر واقع میکردی . چی گاله بود که نه خودت و نه ما نفهمیدیم یعنی چی ولی تکیه کلام من وآبتین هم شده بود.حالا چند تا عکس از کارهات رو ببین. با موبایل مامان شماره میگیری این بابا نویُل رو خودم درست کردم وشما هم از کلاهش خوشت میاد ولی همه دکمه هاشو کندی تازگی پیتزا خور شدی مثلا می خوای با دایی بابک صحبت کنی ...
18 اسفند 1392

گل مژه

توی فسا مامان بابا متوجه شدن که شما گل مژه زدی بردن دکتر وبرات چند تا پماد نوشته بود    این هم شیطونی های شما   شما در حال موز خوردن وتلویزیون تماشا کردن     در حال بازی کردن       ...
18 اسفند 1392

اولین روز هفته

امروز هم مامان زود رفت .شما هم چند ساعتی خوابیدی .امروز یه کم رفتیم تو حیاط کمی دوچرخه سواری کردیم یه کم هم با برگها ومورچه ها بازی کردی .یه کار جدید هم امروز انجام دادی اینکه رو لگن نشستی. شما خیلی گلی....وقتی مامان اومد با مامان رفتی خونه ومامان گفت که فردا می خواین برین پیش بابا فسا بنابر این فردا دیگه نمیای .خدا حافظ تا پس فردا.................         واینهم شعر کتابت مامان بیا جیش دارم.............فوریه خیلی کارم لگن بیار زود برام...............تا خیس نشه شلوارم ...
18 اسفند 1392

چی شدی گلم

پنجشنبه شما خیلی زود اومدی هنوز ساعت هفت نشده بود. یه دو ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی مثل یه پسر خوب صبحانه ات رو خوب خوردی .ودوباره چند ساعتی خوابیدی وناهارت رو هم به هوای دایی سیامک با میل خوردی .مامان که اومد برات سرلاک درست کرد .نمیدونم چی شد که از ساعت 6 شروع کردی به بالا آوردن تا ساعت 9 هر چی میدادیمت بالا میاوردی خیلی بی حال شده بودی.من که خیلی نگرانت شدم آخه مامان سمانه هم وقتی اندازه تو بود یه دفعه اینجوری شد .یه نصفه روز بهش سرم وصل کردن. ولی خوب مامان حالا خودش دکتره فوری رفت وبرات یه داروی ضد تهوع گرفت وبهت دادیم .هر چند یه کم دوباره بالا آوردی ولی دیگه خوابیدی وشکر خدا صبح که بیدار شدی دوباره سر حال بودی وروز جمعه هم خونه ما بود...
18 اسفند 1392

خاطرات چند روزه

دو سه روزه که سرما خوردم.شما بهتر شدی خدا کنه که  از من نگیری.....دیروز مامان کشیک بود .به همین خاطر ظهر اومد خونه که به شما شیر بده ویه کمی با شما باشه. بعدش رفت تا فردا. شما پسر خوبی بودی . آبتین هم یه سر اومد وشما یه کم با هم بازی کردین وقتی آبتین میاد شما خیلی خوشحال میشی . اینهم عکسای کارایی که کردی.شیطون بلا......   بازی با تامی   شیطون رفتی بالا که بهتر بی بی انشتین ببینی   سرلاک خوری با آبتین   خوابیدن با تد       این هم تد هست   شش دانگ حواست به تلوزیونه   خواب آلو .ومحو دیدن بیبی انیشتین     آقا آبتین که اومد خواب از چشمت پرید. ...
18 اسفند 1392