آروین و مادر جون (4)
یکی از این روزها قرار بود بریم خونه یکی از اقوام .دیگه باید بود شما رو هم می بردیم.خلاصه ساک شما رو هم پیچیدیم با عمو کاظم (عموی مامان)رفتیم .اونجا کلی شما رو تحویل گرفتن .وشما هم با سگشون که البته مجسمه بود عکس گرفتی...
اینهم تعمیر ماشین
اون روز که آبتین هم اومده بود وقتی از خواب بعد از ظهر بیدار شدین رفتیم تو حیاط تا عصرونه بخورین که بعش هم دراز کشیدین تا آسمون رو نگاه کنین با پرنده ها که از مدرسه بر میگشتن......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی