پنجشنبه شما خیلی زود اومدی هنوز ساعت هفت نشده بود. یه دو ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی مثل یه پسر خوب صبحانه ات رو خوب خوردی .ودوباره چند ساعتی خوابیدی وناهارت رو هم به هوای دایی سیامک با میل خوردی .مامان که اومد برات سرلاک درست کرد .نمیدونم چی شد که از ساعت 6 شروع کردی به بالا آوردن تا ساعت 9 هر چی میدادیمت بالا میاوردی خیلی بی حال شده بودی.من که خیلی نگرانت شدم آخه مامان سمانه هم وقتی اندازه تو بود یه دفعه اینجوری شد .یه نصفه روز بهش سرم وصل کردن. ولی خوب مامان حالا خودش دکتره فوری رفت وبرات یه داروی ضد تهوع گرفت وبهت دادیم .هر چند یه کم دوباره بالا آوردی ولی دیگه خوابیدی وشکر خدا صبح که بیدار شدی دوباره سر حال بودی وروز جمعه هم خونه ما بود...