آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

نوه گلم آروین

ما برگشتیم

 ماه ها سپری میشد.وشما بزرگ میشدی مابعد ازچهار ماه برگشتم وتو خیلی بزرگ شده بودی دو تا دندون هم در آورده بودی چند کلمه هم می تونستی حرف بزنی.. مثل مامان....بابا... گل.. واصلا"غریبی نکردی اما مامان لاغر شده بود.   ماشالا شما دو تا پسر حاله ها خوب با هم دوست شده بودین         ...
18 اسفند 1392

شما راه افتادین

بلاخره قبل از یلدا شما شکوفا شدی ودر سن یکسال وسه ماهگی کاملا" راه افتادی .وحالا من باید خودم رو آماده کنم تا برات جشن قدم بگیرم .به جای جشن دندون که نبودم ....... شب یلدا که خونه خاله مامان بود (خاله حشمت) شما وآبتین و فریناز برای خودتون دنیایی داشتین.البته پارسال که شما کوچولو تر بودی یلدا خونه خودمون بود.....
18 اسفند 1392

بازم سرما خوردگی

مدتی هست که هوا خیلی سرد شده وشما هم چند روزه که تب داری .مامان برات دارو گرفت ولی هنوز خوب نشدی .امروز باز هم تب داشتی .مامان رفت بیمارستان ولی زود برگشت از دکتر شاهیان وقت گرفته بود .حالا عصر باید بری دکتر .امروز جات زو گذاشتم جلو تلویزیون که برنامه کودک ببینی...   واینجا دارم برات سیب رنده میکنم .که داری کمک میکنی   اینهم که دست وپاهات رو روی هم گذاشتی ومشغول دیدن بیبی انشتینی ...
18 اسفند 1392

اتفاقات کودکان

از نیمه شب پنج شنبه شما اسهال استفراغت شروع شدویک شب در اتفاقات کودکان نمازی بستری بودی که روز وشب سختی رو من ومامان و خودت گذروندیم وطفلی بابا هم که فسا بود ونگران شما ....         دایی وحید از همکاران خیلی خوب مامان که آمده بودن دیدن شما   ...
18 اسفند 1392

اولین برف

تقریبا" یه بیست  و دو روزی هست که نتونستم یادداشتی برات بزارم.......آخه شما زود زود مریض میشی..حالا این فاصله رو برات به ترتیب تعریف میکنم.این اولین برفی هست که شما دیدی .دایی سیامک برف شیره درست کرد وشما هم نشستی وداری امتحان میکنی   توی این فاصله جشن قدمی که قولش رو داده بودم برات گرفتم که عکسش رو تو یه پست جدا برات میزارم. یه اسهال واستفراغ شدید هم شدی که اون رو هم تو پست بعدی میگم برات ...
18 اسفند 1392