شیرین کاری های شما
با پدر جون
روروک
شما عادت کردی که دستت رو بگیرن تا راه بری .به همین خاطر هنوز خودت به تنهایی قدم بر نمی داری میترسی وقتی دستت رو ول می کنیم انگار کسی که می خواد غرق بشه میشی.به همین خاطر خاله بی تا این گاری رو برات گرفت.تا تمرین کنی..وزندایی مامان یعنی مامان نیلوفر این روروک قدیمی رو داشتن وبرات آوردن که تشویق بشی راه بری........ ...
اسباب کشی
شما تو این هفته که یکسال وتقریبا"یک ونیم ماهته دو تا دندون دیگه هم از بالا در آوردی ومن هنوز نتونستم برات جشن دندونی بگیرم .چون در گیر طرح مامان و اسباب کشی تون هستیم آره شما می خوایید برید خونه جدید.مامان میگه از جشن دندونی صرف نظر کنم ولی من دوست دارم این جشن رو برات بگیرم . این اتاق شماست که خاله بیتا کمک کرد مرتب شد واین هم عکست که تو اتاقت هست اینجا شما تو ساک نشستی ومثلا داری به مامان کمک میکنی...... منم این روسری رو سرت کردم ببینم چه شکلی میشی واما کمک شما دو تا پسر خاله... ...
طرح یکماهه مامان
تقریبا" یک هفته از آمدن ما گذشته بود که مامان باید برای یک ماه میرفت طرح وهفته ای دو شب باید اونجا میموند .وبقیه هفته رو میتونست شب برگرده آخه دو ساعت بیشتر فاصله نداشت.بنابراین من وشما باید سه روز باهاش میرفتیم اینجا جایی هست که من وشما باید میموندیم .پانسیونی بود داخل بیمارستان ما چند ساعتی با هم بودیم وشما راه رفتن رو تمرین میکردی تا مامان میومد. البته چون اونجا به محل کار بابا هم کمی نزدیک بود بعضی روزها بابا هم میومد پیشمون.آخه دلش برات تنگ میشد.چه بابای مهربونی....تو هم مثل بابا خیلی خوش اخلاق و مهربون هستی ..یادت باشه که همیشه همینطوری باشی.....باشه.......قول.... ما با هم بازی میکردیم شما شیطونی میک...
تولد یک سالگی
مامان و بابا تولدت رو یک ماه دیرتر گرفتن تا ما هم تو جشن تولدت باشیم .من هم برای اولین تولدت تم کفش دوزک رو انتخاب کردم وبرات لباس کفشدوزکی آوردم.......... تولدت مبارک...... مامان بزرگی ژله کفشدوزک ...