نوه گلم آروین

روزهای زیادی من وشما و آبتین با هم بودیم     مشغول دیدن بی بی انیشتین     شما وآبتین   با پدر جون ...

      واینجا هم دیگه بزرگ شده بودی.....     ...

شما و آبتین با مامان هاتون تو سالن فرودگاه منتظر اومدن پدر جون هستید .که ترکیه بود.     با ژاکت وکلاهی که برات بافتم     گوشی که گوشهات یخ نکنه     توی تاب تاب عباسی   در حال خوردن پاهات هستی   دیگه میتونی شیشه ات رو بگیری   ...

ما با هم تمرین نشستن میکردیم   مامان میگفت شما باید بی بی ابیشتین ببنی وشما هم خیلی علاقه داشتی وادامه نشستن شما                     ...

این هم اولین عید نوروزی که شما در جمع خانواده بودی.....اولین عیدت مبارک........ایشالا که صد تا بهار رو ببینی .وقتی برای خودت مردی شدی هر وقت یادت به من افتاد برام دعا کن ...پدر جونم یادت نره ...باشه پسرم!!!!هیچوقت خدا رو فراموش نکن ونمازت رو بخون وهر چی می خوای فقط از خدا بخواه ..و.هر کاری که خواستی شروع کنی انشاالا بگو....منم برات دعا میکنم که همیشه سلامت و سر بلند باشی........... .   در کنار سبزه هایی که براتون سبز کرده بودم ...

 خلاصه شش ماهه که شدی دیگه مامان رفت سر کار یعنی از فروردین و شما روزها پیش من بودی  تا مامان بیاد و آخر هفته ها هم که بابا میومد با هم میرفتین خونتون در حال مطالعه ...

  وبا پدرجون     شما روی دست پدر جون می ایستادین   با مامان وبابا   با مامان       ...

این اولین باری بود که میرفتی پارک با من وپدر جون.مامان جون و باباجون .مامان وبابا..........       با پدر جون و بابا جون ومامان جون وبابا ومامان ومن ...

دو ماه بعد از سفر آنکارا مجددا" رفتی مسافرت اینبار شما رفتی کیش با مامان وبابا.......