آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نوه گلم آروین

مامان رفت سر کار

 خلاصه شش ماهه که شدی دیگه مامان رفت سر کار یعنی از فروردین و شما روزها پیش من بودی  تا مامان بیاد و آخر هفته ها هم که بابا میومد با هم میرفتین خونتون در حال مطالعه ...
18 اسفند 1392

بازی های شما

مامان برات رنگ بازی خریده تا دست هاتو رنگی کنی. آخه این شعر کتابت رو دوست داری. عاشق رنگ آمیزی ام             همیشه آبرنگ می خرم دستمو رنگی می کنم           می چسبونم به دفترم این جای دستای کیه           دست تو یا دست منه با دست رنگی کی می خواد      دست به لباسش بزنه   ...
18 اسفند 1392

ادامه خاطرات

انگار دوباره عقب افتادم.راستش چند مرتبه نوشتم . مشکلی پیش اومد وپاک شد دیگه موند.          کلمه ای که شما تکرار میکنی ودر واقع میکردی . چی گاله بود که نه خودت و نه ما نفهمیدیم یعنی چی ولی تکیه کلام من وآبتین هم شده بود.حالا چند تا عکس از کارهات رو ببین. با موبایل مامان شماره میگیری این بابا نویُل رو خودم درست کردم وشما هم از کلاهش خوشت میاد ولی همه دکمه هاشو کندی تازگی پیتزا خور شدی مثلا می خوای با دایی بابک صحبت کنی ...
18 اسفند 1392

اولین روز هفته

امروز هم مامان زود رفت .شما هم چند ساعتی خوابیدی .امروز یه کم رفتیم تو حیاط کمی دوچرخه سواری کردیم یه کم هم با برگها ومورچه ها بازی کردی .یه کار جدید هم امروز انجام دادی اینکه رو لگن نشستی. شما خیلی گلی....وقتی مامان اومد با مامان رفتی خونه ومامان گفت که فردا می خواین برین پیش بابا فسا بنابر این فردا دیگه نمیای .خدا حافظ تا پس فردا.................         واینهم شعر کتابت مامان بیا جیش دارم.............فوریه خیلی کارم لگن بیار زود برام...............تا خیس نشه شلوارم ...
18 اسفند 1392