آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نوه گلم آروین

چی شدی گلم

پنجشنبه شما خیلی زود اومدی هنوز ساعت هفت نشده بود. یه دو ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی مثل یه پسر خوب صبحانه ات رو خوب خوردی .ودوباره چند ساعتی خوابیدی وناهارت رو هم به هوای دایی سیامک با میل خوردی .مامان که اومد برات سرلاک درست کرد .نمیدونم چی شد که از ساعت 6 شروع کردی به بالا آوردن تا ساعت 9 هر چی میدادیمت بالا میاوردی خیلی بی حال شده بودی.من که خیلی نگرانت شدم آخه مامان سمانه هم وقتی اندازه تو بود یه دفعه اینجوری شد .یه نصفه روز بهش سرم وصل کردن. ولی خوب مامان حالا خودش دکتره فوری رفت وبرات یه داروی ضد تهوع گرفت وبهت دادیم .هر چند یه کم دوباره بالا آوردی ولی دیگه خوابیدی وشکر خدا صبح که بیدار شدی دوباره سر حال بودی وروز جمعه هم خونه ما بود...
18 اسفند 1392

خاطرات چند روزه

دو سه روزه که سرما خوردم.شما بهتر شدی خدا کنه که  از من نگیری.....دیروز مامان کشیک بود .به همین خاطر ظهر اومد خونه که به شما شیر بده ویه کمی با شما باشه. بعدش رفت تا فردا. شما پسر خوبی بودی . آبتین هم یه سر اومد وشما یه کم با هم بازی کردین وقتی آبتین میاد شما خیلی خوشحال میشی . اینهم عکسای کارایی که کردی.شیطون بلا......   بازی با تامی   شیطون رفتی بالا که بهتر بی بی انشتین ببینی   سرلاک خوری با آبتین   خوابیدن با تد       این هم تد هست   شش دانگ حواست به تلوزیونه   خواب آلو .ومحو دیدن بیبی انیشتین     آقا آبتین که اومد خواب از چشمت پرید. ...
18 اسفند 1392

دیگه آنلاین

اگه خدا کمکم کنه .از امروز دیگه میخوام آنلاین برات بنویسم..بعد از تموم شدن طرح مامان وتموم شدن اسباب کشی .قرار شد دیگه مامان بره درساشو بخونه.برنامه اینه که شما پیش من باشی تا مامان بعد از بیمارستان بره کتابخونه ودرس بخونه.آخه مامان سال آخر تخصص اش هست .امتحان برد هم داره.سال سختی داره وبه کمک شما نیاز داره .البته شما هم خیلی بچه خوبی هستی وتا حالا که خیلی خوب همکاری کردی....آفرین پسرم....... در ضمن میخواستم جشن دندونی هم برات بگیرم .ولی از اونجا که شما تاحالا 4تا دندون داری .و برای راه رفتن تنبل بازی در میاری تصمیم گرفتم که جشن قدم برات بگیرم.پس عجله کن زودی راه بیوفت........... ...
18 اسفند 1392

روروک

شما عادت کردی که دستت رو بگیرن تا راه بری .به همین خاطر هنوز خودت به تنهایی قدم بر نمی داری میترسی وقتی دستت رو ول می کنیم انگار کسی که می خواد غرق بشه میشی.به همین خاطر خاله بی تا این گاری رو برات گرفت.تا تمرین کنی..وزندایی مامان یعنی مامان نیلوفر این روروک قدیمی رو داشتن وبرات آوردن که تشویق بشی راه بری........     ...
18 اسفند 1392

اسباب کشی

شما تو این هفته که یکسال وتقریبا"یک ونیم ماهته دو تا دندون دیگه هم از بالا در آوردی ومن هنوز نتونستم برات جشن دندونی بگیرم .چون در گیر طرح مامان و اسباب کشی تون هستیم آره شما می خوایید برید خونه جدید.مامان میگه از جشن دندونی صرف نظر کنم ولی من دوست دارم این جشن رو برات بگیرم .    این اتاق شماست که خاله بیتا کمک کرد مرتب شد   واین هم عکست که تو اتاقت هست   اینجا شما تو ساک نشستی ومثلا داری به مامان کمک میکنی......      منم این روسری رو سرت کردم ببینم چه شکلی میشی     واما کمک شما دو تا پسر خاله...   ...
18 اسفند 1392

طرح یکماهه مامان

تقریبا" یک هفته از آمدن ما گذشته بود که مامان باید برای یک ماه میرفت طرح وهفته ای دو شب باید اونجا میموند .وبقیه هفته رو میتونست شب برگرده آخه دو ساعت بیشتر فاصله نداشت.بنابراین من وشما باید سه روز باهاش میرفتیم   اینجا جایی هست که من وشما باید میموندیم .پانسیونی بود داخل بیمارستان ما چند ساعتی با هم بودیم وشما راه رفتن رو تمرین میکردی تا مامان میومد. البته چون اونجا به محل کار بابا هم کمی نزدیک بود بعضی روزها بابا هم میومد پیشمون.آخه دلش برات تنگ میشد.چه بابای مهربونی....تو هم مثل بابا خیلی خوش اخلاق و مهربون هستی ..یادت باشه که همیشه همینطوری باشی.....باشه.......قول....   ما با هم بازی میکردیم   شما شیطونی میک...
18 اسفند 1392

تکیه کلام شما

شما این کلمه رو خیلی تکرار میکنی .همه اونو بلد شدن و آبتبن هم با تو تکرار میکنه اما نه خودت معنیش رو میدونی ونه ما فهمیدیم چی میگی  چی گاله       اینهم عروسکت دنی   ایتجا هم با آبتین دارید بازی میکنید.با عروسکهای انگشتی. خیلی این عروسکها رو دوست داری مخصوصا" روباه و خرگوش این هم کلاه پدر جونه که شما سرت کردی.پدر جون از کوه اومده بود.       ...
18 اسفند 1392