ادامه خاطرات
گفتم که تدت گم شد..وشما هم که باید یه عروسک تو بغلت باشه تا بخوابی اون خرسی رو که دایی بابک برات فرستاده بود رو میگرفتی بغلت البته بهش میگی پیشی...اما عمو امیر دوباره برات یه تد دیگه آورده وحالا دو تایی شون رو بغل میکنی.....
اینجا خیلی جدی مشغول خواندن روزنامه هستی
واینجا هم با خاله بی تا و آبتین رفته بودیم پارک محله ای که بعد هم بابای اومد پیشمون .مامان هم تو خونه درس می خوند. البته عکس خیلی واضح نیست.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی