آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نوه گلم آروین

مسافرت دو روزه

از روز اول تا پنجم عید که بابا بیمارستان بود. واز سوم تا نهم هم مامان .خاله بی تا هم  برنامه ریزی یه سفر دو روزه رو کرده بود.که بریم فسا پیش یکی از دوستاشون .مامان کشیک آخرش رو واگذار کرد.وما روز نهم راه افتادیم بریم فسا.شما از همون اول خوابتون برد .چون خسته بودی ولی اولین توقف بیدار شدی.آخه برای اینکه این دو ساعت راه حالت مسافرت به خودش بگیره یکی دو بار وایسادیم.واینجا ایستادیم که یه بستنی بخوریم. بعدش که راه افتادیم شما می خواستی رانندگی کنی که این کار خطرناکی بود. وپدر جون مجبور شد خیلی آهسته حرکت کنه..     اونجایی که مهمون بودیم بردنمون اسب سواری وشما سوار اسب شدی البته این عکسی که من ازت گرفتم سر آ...
28 فروردين 1393

سال 93

سلام سلام صد تا سلام........سال نو مبارک باشه.   بعد از یه وقفه یک ماه و چند روزه موفق شدم سری به وبتون بزنم .و براتون تعریف کنم اتفاقات این مدت رو.جونم برات بگه............. قبل از سال نو شما یه واکسن به قول امروزی ها خفن داشتی. که خیلی درد داشت .واکسن سه گانه بود که دیگه نداری تا موقع مدرسه ایشالا....میبایست برات کیسه آب گرم و سرد  میذاشتم.این هم شما وکیسه آب گرم و بیبی انشتین..... مامان وبابا برات عینک جدید گرفتن.این هم جلدش.توی فروشگاه یه آتلیه ای از قیافه شما خوشش اومده بوده واسرار کرده بوده که حتما" شما بری آتلیه وازت عکس مجانی بگیره والبته با عکس شما هم تبلیغ کنه..........   جالب اینه که شما وقت...
28 فروردين 1393

موهای کوتاه

بلاخره موهات رو کوتاه کردی ولی خیلی گریه کرده بودی.هم خودت اذیت شدی هم مامان بابا ....                 در حالت های مختلف         پشت سر   ودر حال خواب با پیشی مو از وقتی تد گم شده این خرس رو دوست داری ولی بهش میکی پیشو مو ...
19 اسفند 1392

عکس

  آروین در نامزدی دختر دایی مامان اینجا بود که تد بیچاره را گم کردیم.   آروین در اتاق آبتین وبادکنکی که از آبتین کادو گرفته   پسر خاله های تقریبا" یک رنگ ...
19 اسفند 1392

خاطرات ختنه سوران

 و امابعد گفتن وقتی شما وزنتون به سه کیلو رسید باید ختنه بشید.ختنه سنت مسلمان هاست وشما هم بچه مسلمان هستی البته این کاربرای شما زود انجام شد چون لازم بود.اون روز هم من وتو بابا ومامان رفتیم بیمارستان آخه قرار بود شما تو اتاق عمل ختنه بشی وبابا هم لباس پوشید وبا شما اومد اتاق عمل.........این کار هم به سلامتی تموم شد. وشما روز به روز بزرگتر میشدی .واما عکسها............   ما آماده رفتن شدیم   وشما داری لباس اتاق عمل میپوشی     اینهم بابا که لباس پوشیده .اومده شما رو ببره...مامان هم که داره از ما عکس میگیره ...
18 اسفند 1392