آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نوه گلم آروین

آروین رفته خرید

این روزها دیگه شما زود حوصله ات سر میره بنابرین با دایی رفتی خرید وبرای مادر جون روغن گرفتی وبا تلاش زیاد اونو آوردی تو آشپزخونه       ...
3 ارديبهشت 1393

آموزش لگن

مامان دوست داره که شما زودتر از پمپرز گرفته بشی بنابراین میگه بعد از هر وعده غذا بنشونمت روی لگن .یکی دوبار نشستی وکارت رو انجام دادی ولی یکی دو روزه که جیش و پیپی میگی ولی وقتی میبرمت نمی کنی ومیخوای بلند شی وبعد کارت رو تو پمپرز میکنی. این هم تمرین لگن.     ...
2 ارديبهشت 1393

ادامه خاطرات

گفتم که تدت گم شد..وشما هم که باید یه عروسک تو بغلت باشه تا بخوابی  اون خرسی رو که دایی بابک برات فرستاده بود رو میگرفتی بغلت البته بهش میگی پیشی...اما عمو امیر دوباره برات یه تد دیگه آورده وحالا دو تایی شون رو بغل میکنی.....     اینجا خیلی جدی مشغول خواندن روزنامه هستی     واینجا هم با خاله بی تا و آبتین رفته بودیم پارک محله ای که بعد هم بابای اومد پیشمون .مامان هم تو خونه درس می خوند. البته عکس خیلی واضح نیست.   ...
28 فروردين 1393

روزانه ها

رفته بودی سراغ گردنبند طبی پدر جون می خواستی اونو بپوشی     هر وقت که آبتین میاد یه کم با هم کل کل میکنین .بعد وقتی میره کار هاشو تکرار میکنی مثلا اون روز میگفتی شمشیر هارو بزارم تو پشتت ..مثل آبتین که بشی لاک پشتهای لینجان ای شیطون بلا..     اینجا هم رفتی تو تراس وسایه ات برات جالب بود...باز هم شمشیر گذاشتی تو پشتت.         ...
28 فروردين 1393

شیطنت ها

من ومامان و خاله بی تا تو آشپز خونه مشغول صحبت بودیم .که صدای قهقه شما رو شنیدیم وخوشحال از اینکه شما دو تا خوب با هم کنا ر اومدین وبازی میکنین.تا اینکه مامان نگاه کرد و گفت بیاین ببینین اینا دارن چیکار میکنن. بعله شما زندگی مادر چون رو به گند کشیده بودین...ولی اشکالی نداره ارزش با هم خندیدنش رو داشت. ایشالا که همیشه با هم شاد باشین.آمین     بعدش هم مثل دوتا فرشته کوچولو خوابیدین وطفلک پدر جون رو از تخت کنار گذاشتین....... ...
28 فروردين 1393

ادامه دارد..

اینهم  روزی که من وپدر جون رفته بودیم خرید هفتگی .من و شما تو ماشین موندیم تا پدر جون بره برات توپ بگیره که البته یه سوت هم گرفته بود.شما هم پول به دست منتظری با حساب کنی   منتظر باز شدن درب سوار چرخ با توپ ...
28 فروردين 1393