آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نوه گلم آروین

تابستون وآب بازی

این روزها که خیلی هوا گرم شده روزهایی که آبتین هم میاد .با هم میری تو استخر و آب بازی میکنین البته شما تکون نمی خوری فقط با اسباب بازی هات بازی میکنی.           ...
27 مرداد 1393

طلایی و نارنجی

این آخر هفته که بابا علی اومده بود رفتین خونه وشنبه با  دو تا جوجه اومدی که اسم یکیش رو طلایی گذاشته بودی یکیش رو نارنجی این جوجه ها رو عمو وحید برات آورده بوده. خیلی سر و صدا میکردن ولی خوب روزها یه کم باهاشون مشغول میشدی اوایل ازشون فاصله میگرفتی ولی بعد بغلشون می کردی وهی باهاشون بازی میکردی.میدویدی واونها هم پشت سرت میومدن وشما هم میخندیدی  یه روز که از خواب بیدار شدیم با وجودی که روی کارتونشون رو پوشونده بودیم در کمال ناباوری دیدیم یکیشون نیست.مثل اینکه طفلک طلایی رو گربه برده بود.  یه هفته ای هم با نارنجی بازی کردی ولی چون تصمیم داشتین برین فسا نارنجی رو پیش آبتین گذاشتین ویه چند وقتی هم پیش آبتین بود اما مریض شد ومرد&nb...
27 مرداد 1393

آروین و مادر جون (1)

روزهای من وشما ...این روزها عاشق این شده بودی .که بیای رو تخت منو هی بپری بالا وخودت رو بندازی شب ها هم بیای رو تخت من و همین جوری که دراز کشیدی از پنجره به خونه آقای همسایه نگاه کنی ببینی چراغشون روشنه یا نه  آخه یه شب که نمی خوابیدی وتا دیر وقت بیدار مونده بودی .منم زدم به در و گفتم آقای همسایه میگه ساکت باشین می خوایم بخوابیم. ازون شب به بعد شما موقع خواب میگه" همسایه..بخوابیم".یعنی آقای همسایه میگه بخوابین  آره این روزها دیگه مامان میمونه تا شما از خواب بیدار بشی بعد میره اونوقت به شما "میگه زودی میام" شما هم کم کم عادت کردی و میگی "زودی" و اونوقت من وشما صبحونه می خوریم .برنامه کودک یا سی دی حسنی ...
27 مرداد 1393

بازی ها

سوار ماشین دیدن حسنی با اسکوتر آبتین این جا هم نیلوفر با مامانش اومده بودن پیش ما ونیلوفرجون برای شما شکلات آورده بود وشما هم خیلی خوشحال بودی از اومدنشون کلی هم با نیلوفر بازی کردین و خوش گذشت بهتون. ...
23 ارديبهشت 1393

یادداشت هفتگی

این هفته شما علاقه زیادی به دیدن سی دی حسنی نشون میدی تا از خواب بیدار می شی میگی (اننی) یعنی حسنی مخصوصا قسمت بره آوازه خوان اونجا که بره از ترس گرگه شروع به لرزیدن میکنه .وشما مرتب در حال نمایش این صحنه هستی وزبونت رو بیرون میاری وخودت رو به حالت ترس نشون میدی اینجا آبتین هم محو تماشا شده. وشیطونی های شما که مرتب عینک منو برمیداری و فرار میکنی کارهای دیگه شما در این روزها آب بازی هست که تشریف میبرین رو صندلی وساعت ها می خواین آب بازی کنین   ...
23 ارديبهشت 1393

من و شما

امروز جمعه هم شما پیش ما بودی چون بابا رفته بود تهران.صبح چند ساعتی با مامان رفتی بیرون تا کارش رو انجام بده.بعد از ناهار خوابیدی ولی زود بیدار شدی.یه کم با هم بازی کردیم بعد رفتیم تو حیاط تا باغچه ها رو آب بدیم وشما هم سرگرم بشی.راستی از دیشب بلد شدی بگی مادر چند تا کلمه دیگه هم میگی یه دفعه شکوفا شدی دامنه کلماتت زیاد شده حالا دیگه هر کلمه ای که بهت بگن تکرار میکنی.         بعدش رفتیم پارک ووقتی برگشتیم مامان اومد.دو ماه دیگه مامان امتحانش رو میده و اونوقت بیشتر میتونه با شما باشه         اینجا هم دمپایی منو پوشیدی       ...
5 ارديبهشت 1393

هدیه برای شما

اون روز نیلوفر جون با مامانش یه سر اومدن خونه ما ونیلو چند شاخه گل وتی تاپ برای شما آورده بود ولی شما اون روز رفته بودی خونتون چون بابات اومده بودن.   ...
4 ارديبهشت 1393